رخت خواب مرا مستانه بنداز
پیچ پیچ ره میخانه بنداز
عزیزم سوزن دست تو بودم
میون پنجه و شصت تو بودم
نازنینم مه جبینم
بخوابم بلکه در خوابت ببینم
یاد از آن روزی که بودی زهره یار من
دور از چشم رقیبان در کنار من
خالی و خالیست جایت ای نگار من
در شام تار من
آخر کجایی زهره
یاد داری زهره آن روزی که در صحرا
دست اندر دست هم گردشکنان تنها
راه میرفتیم در بین شقایقها
بود عالم ما را لطف و صفایی زهره
چون یقین کردی که در عشقت گرفتارم
سخت گشتی از من و کردی چنین کارم
خود نکردی فکر آخر نازنین یارم
من همچو تو دارم آخر خدایی زهــــــــــره
بود هنگام غروب آن روز افق زیبا
ایستادیم از برای دیدنش آنجا
تکیه تو بر سینهام دادی سر خود را
گفتی و گفتمها بس رازهایی زهــــــــره
119006 بازدید
140 بازدید امروز
90 بازدید دیروز
386 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian