شعر
دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم...
چقد به آرامش زیاد احتیاج دارم...
*نگاهم کن؛نگاهم كن
كه توي شب گرفتارم
يه دريا تو چشام دارم
ولي هرگز نميبارم
بجز تو آشنایی نیس
رفیق و هم صدایی نیس
ولی حتی برای ما پناهی جز جدایی نیست
منم از روزگار سوت و کور و بی نفس خسته
منم تنهاترین عابر تو این کوچه که بن بسته
ببین سبزینه فریاد تلخم تو گلو پژمرد
دوباره این منو دروازه های تا ابد بسته
تو بودی و تباهی رو توی چشمام نمیدیدی
تو یکدم غصه هامو از توی قلبم ندزدیدی
کسی ویروونی عشقو توی چشام نمیبینه
توام مثه همه بودی
توام من رو نفهمیدی*
توام مثه همه بودي،فقط من فكر ميكردم نيستي...
من احمق
من لعنتي
هرچقد سرمو ميون دستام ميگيرم يه ذره از سردردم خوب نميشه...
چيزي هست كه آرومم كنه
شنبه 13 بهمن 1391 - 4:21:35 PM