×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

-!-- start --- http:avazak.ir --

عشق بی نهایت

پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود.نيازفوري به قلب داشت.از پسر خبري نبود.دختر با خودش مي گفت:ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني.ولي اين بود اون حرفات.حتي براي ديدنم هم نيومدي.شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...
چشمانش را باز كرد.دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت كنيد...!.درضمن اين نامه براي شماست
دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود
سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم.پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم.اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)
دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود.اون قلبشو به دختر داده بود.
آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد.و به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم

یکشنبه 14 بهمن 1391 - 9:41:09 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


من و تو


باور نکن


وایسا دنیا


اندرزعارف


سکوت


اگه توماله من بودی


اعتراف


.....اشک


اشک مژگان


نفسم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

118984 بازدید

118 بازدید امروز

90 بازدید دیروز

364 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements