تو تنها دری هستی ای همزبان قدیمی
که در زندگی بر رخم باز بوده ست.
تو بودی و لبخند مهر تو گر روشنایی
به رویم نگاهی گشوده ست.
مرا با درخت و پرنده
نسیم و ستاره
تو پیوند دادی.
تو شوق رهایی به این جان افتاده در بند دادی
تو آغوش همواره بازی
بر این دست همواره بسته
تو نیروی پرواز و آواز من بر فرازی
ز من نا گسسته.
تو دروازه ی مهر و ماهی!
تو مانند چشمی
که دارد به راهی نگاهی
تو همچون دهانی که گاهی
رساند به من مژده ی دل بخواهی.
تو افسانه گو با دل تنگ من از جهانی
من از باده ی صبح و شام تو مستم
وگر چند پیمانه ای کوچک از آسمانی
تو با قلب کوچه
تو با شهر مردم
تو با زندگی همنفس همنوایی
تو با رنج آنها
که این سوی در های بسته
به سر می برند آشنایی.
من اینک کنار تو در انتظارم
چراغ امیدی فرا راه دارم.
گر آن مژده ای همزبان قدیمی
به من در رسانی
به جان تو
جان می دهم مژدگانی
119582 بازدید
25 بازدید امروز
104 بازدید دیروز
456 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian